... عشق دور

+نوشته شده در یک شنبه 9 تير 1392برچسب:,ساعت18:48توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |

+نوشته شده در یک شنبه 9 تير 1392برچسب:,ساعت18:46توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |

+نوشته شده در یک شنبه 9 تير 1392برچسب:,ساعت18:45توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |

+نوشته شده در یک شنبه 9 تير 1392برچسب:,ساعت18:36توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |

هوا سرد است اما سرما نمی خورم تو نگران نباش ،

کلاهی که سرم گذاشتی تا گردنم را پوشانده است . . . ‏

+نوشته شده در پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:,ساعت12:30توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |

پسر : سلام.خوبی؟مزاحم نیستم؟

دختر: سلام. خواهش می کنم.? asl plz

پسر : تهران/وحید/۲۶ و شما؟

دختر‌ : تهران/نازنین/۲۲

پسر : اِ اِ اِ چه اسم قشنگی!اسم مادر بزرگ منم نازنینه.

دختر: مرسی!شما مجردین؟

پسر : بله. شما چی؟ازدواج کردین؟

دختر : نه. منم مجردم. راستی تحصیلاتتون چیه؟

پسر : من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT اَمِریکا دارم. شما چی؟

دختر : من فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم.

پسر : wow چه عالی!واقعا از آشناییتون خوشحالم.

دختر : مرسی. منم همین طور. راستی شما کجای تهران هستین؟

پسر: من بچه تجریشم. شما چی؟

دختر : ما هم خونمون اونجاس. شما کجای تجریش می شینین؟

پسر : خیابون دربند. شما چی؟

دختر : خیابون دربند؟ کجای خیابون دربند؟

پسر : خیابون دربند. خیابون…… کوچه……پلاک….شما چی؟

دختر : اسم فامیلی شما چیه؟

پسر : من؟ حسینی! چطور؟

دختر : چی؟وحید تویی؟ خجالت نمی کشی چت می کنی؟تو که گفتی امروز با زنت می خوای بری قسطای عقب مونده خونه رو بدی.!مکانیکی رو ول کردی نشستی چت می کنی؟

پسر : اِ عمه ملوک شمائین؟چرا از اول نگفتین؟راستش! راستش!دیشب می خواستم بهتون بگم امروز

+نوشته شده در پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:,ساعت12:19توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |