... عشق دور

فراموش نکن زمان به خاطر کسی منتظر نمی ماند



دیروز به تاریخ پیوست



فردا معماست



و امروز هدیه خداست.{-35-}
از هـــر مسئله ای که تنها راه حَـلِش گـُـــــذرِ زمـــانــه-
مـــتـــنــــفـــــرم !

72240559011302694308.jpg

+نوشته شده در سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:,ساعت14:10توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |

خدایا باهات قهرم...

کی گفته همیشه باهامی؟

مگه میشه باهام باشی و حالمو ببینی و کاری نکنی؟

مگه میشه هرچی رو که دوست دارم ازم بگیری؟

مگه میشه...

که چی؟ که خدایی تو ثابت کنی؟

این روزا شیطونو بیشتر از تو حس میکنم!

پس کجایی؟ مگه میشه حواست به بقیه باشه جز من؟

مگه میشه هرکی هرچی میخواد بهش بدی جز من؟

اصلا تو که واسه من وقت نداری چرا خلقم کردی؟

خدایا نگام کن ... اشکامو میبینی؟

نگو تاحالا اشکامو دیده بودی و کاری نکرده بودی...

نگو که واسه توام بی ارزش شدم....

خدایا خسته شدم...

بغلم کن ، دستامو بگیر...فقط تورو کم دارم...

+نوشته شده در سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:,ساعت14:9توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |

در کشوری که ارزش زن به زیبایی و ارزش مرد به دارایست
دنبال انسانیت نگرد ..

+نوشته شده در سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:,ساعت14:8توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |

وقتی چیزی را از دست دادی؛

درس گرفتن از آن را از دست نده ...!

+نوشته شده در سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:,ساعت13:59توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |

دستت دست ღــــته

و

آروم یه کوچیک به دستت میده ...

بی تفاوت ازین فشار رد نشیا داره باهات میزنه ...

میگه داره!

میگه و داره!

میگه حواست به باشه!

میگه بهت هس!

میگه نیستیا!

میگه ....

هم همینجور که دستت دستشه آروم انگشت شصتت و بکش رو انگشتاش...

آره یه بی و بی نگاه بزنین
⊹⊱☼--ورود شما به دنیای عشاق را تبریک میگویم--☼⊰⊹

تقدیم به عشقم

+نوشته شده در سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:,ساعت13:53توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |

المثنی "ندارد" . . .

+نوشته شده در سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:,ساعت13:52توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |

السلام علیک یا ابا عبد الله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی
سلام الله ابدًا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله اخر العهد منی لزیارتکم
همه با هم یکصدا
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:,ساعت15:6توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |

به دشت کربلا، جمعی پریشان ماند و من ماندم
فراز نیزه‌ها، آوای قرآن ماند و من ماندم
من غارت‌زده خسته، ز هر سو راه من بسته
ز یاران خیمه‌ها خالی، بیابان ماند و من ماندم
به گوش من طنین‌افکن، صدای اکبر و قاسم
که دائم اشک‌ریزانم، به دامان ماند و من ماندم
دلم خون شد خداوندا، از این اشک عزاداران
به دنبال پدر یک طفل گریان ماند و من ماندم

-----------------------------------------------

چه کوتاه است فاصله میان

بالا رفتن دست علی(ع) و بالا رفتن سر حسین(ع)....

فاصله ای از ظهر غدیر تا ظهر عاشورا

+نوشته شده در پنج شنبه 23 آبان 1392برچسب:,ساعت8:18توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |

نزهت بادی

حسین جان! بگذار تیرهای جفا، در چشم هایم بماند و به جای اشک، خون از آن ببارد!

بگذار دنیا، در مقابل دیدگانم تیره و تار شود و روزگار، در پیش چشم هایم سیاه!

بگذار چشم هایم نبیند؛ کودکانی را که از هُرم عطش، پیراهن های خود را بالا زده اند و سینه های خویش را به مشک های خالی چسبانده اند!

بگذار چشم هایم نبیند، لب های ترک خورده ی دختر سه ساله ات را که از شدت عطش، اشک های شور عمه ی خویش را می مکد!

بگذار چشم هایم نبیند؛ بی تابی های علی اصغر علیه السلام را که چون ماهی کوچک دور افتاده از آبی، دست و پا می زند!

بگذار چشم هایم نبیند؛ نگاه منتظر سکینه را که چشم به راه فرات مانده است!

بگذار چشم هایم نبیند؛ تن تب دار سجاد علیه السلام را که به آب اشک چشمان زینب علیهاالسلام ، سوز تب خویش را فرو می نشاند!

مولای من؛ برادرم، حسین جان!

اگر عباس علیه السلام ، تاب دیدن دل های سوخته و لب های خشکیده را داشت که سرانجامش به علقمه و چشم تیر خورده و دست بریده نمی کشید؛ بلکه پای بر دل خویش می گذاشت و علمدار لشکرت می ماند تا هیچ دشمنی نتواند به حریم خیمه هایت چشم طمع بدوزد.

حسین جان!

اکنون که قصه ی عطش کربلا، به مشک پاره ی سقای تشنه کامان پایان گرفته است، بگذار عباس با شرمساری اش در علقمه بماند و دیدگانش، کمر خمیده ی برادرش را نبیند و گوش هایش، شیون کودکان و زنان اهل حرم را در لحظه ی شکستن عمود خیمه ی علمدار سپاهت، نشنود!

آقای مظلومم!

بگذار چشم هایم بسته بماند تا آنچه بعد از شهادتم بر سر اهل حرمت می آید را نبینم: دشمنی که به سوی خیمه هایت حمله ور می شود، غل و زنجیری که جسم سجاد علیه السلام را در بر می گیرد، معجر سیاه و موی سپید زینب علیهاالسلام که در آتش خیمه ها می سوزد، قنداقه ی خونی علی اصغر علیه السلام که به غنیمت می رود، گوشواره های شکسته ای که گوش دخترانت را پاره می کند، گریه های نازدانه ای که داغ یتیمی و غم اسیری، دل کوچکش را می آزارد و ... .

اما از همه سخت تر، دیدن غم غربت و تنهایی بر چهره ی خسته و خونین توست؛ در غروب غم ـ انگیزی که دیگر هیچ یاری برایت باقی نمانده است!

حسین جان! بگذار عباست علیه السلام در علقمه بماند تا نبیند که چگونه لب های ترک خورده ات به خون گلویت تَر می شود و دشمن، بعد از کشتن تو با لب تشنه، آب را آزاد می سازد!

بعد از تشنگی تو و کودکانت، همه دریاهای عالم بخشکد!

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

عکس ماه، در آب افتاده است.

دست در آب بُرد. فرات، بی صبرانه و مشتاق، در کف دستش غلطید. دست را تا آستان لبش بالا بُرد. موج ها برای زیارت لب هایش، از هم سبقت می گرفتند. خنکایِ آب را با تمام وجود حس کرد؛ به زلال آب خیره شُد .... خیمه ها را دید که در عطش می سوزند. کودکان را دید که تشنگی از سرو رویشان می بارد. شیرخواره ای که در گهواره، از شدّت عطش بی تاب شده و دست و پاهای کوچکش را به شدت تکان می دهد و جان مادر را به آتش می کشد. یاس سه ساله ای را دید که رنگ صورت قشنگش از تشنگی زرد شده نگاه تشنه اش را به سمت فرات دوخته و آمدنِ عمو را انتظار می کشد. صدای سکینه را شنید که مُدام زیر لب عمو! عمو! می گوید ...

خورشید، همچنان بی رحمانه می تابد و شلاق سوزان عطش را بر سر و روی دشت می زند.

ماه، هنوز کتاب آب نشسته؛ گرما و سنگینی زره و اسلحه، امانش را بریده؛ چقدر تشنه است!

زمان، کناری متوقف شده و با بُهت، قداست این لحظات آسمانی را می نگرد و تاریخ، این منظره را، دقیق به تماشا نشسته؛ تا مبادا چیزی از قلم بیفتد.

فرشتگان، وسط زمین و آسمان، دل نگران و ملتهب، این صحنه را می نگرد و دست التماس به درگاه خدا بلند کرده و مُدام زیر لب، زمزمه می کنند: خدایا! کاش آقا این آب را بنوشد! ...

موج ها در کف دست مبارکش تضرّع و استغاثه می کنند و برای رسیدن به آستان لب هایش، دستِ نیاز، دراز می کنند.

در آینه ی آب، خیره شُد؛ خورشید را دید که کویر لب هایش، از شدّت عطش ترک خورده است. خورشید را دید، که غریبانه، آمدنِ ماه را انتظار می کشد. خورشید را که از نهایت تشنگی، بی رمق شده. کوه صبر را دید که بر روی تلّ زینبیه، دعای رفع بلا می خواند! مگر می شود این همه را دید و آب نوشید؟! مگر می شود ...؟ غیرت حیدری اش را چه کند؟

ادب و ارادتش را؟ حسین تشنه باشد و عباس سیراب ...؟ هرگز! هرگز!

آرام، آب را از کف دستش لغزاند. مشک را سیراب کرد و راه خیمه های تشنه را پیش گرفت.

و آن لحظه، همه دیدند که هفت آسمان، پیش پای باب الحوایج به زمین افتاده و سر به سجده نهاد. همه دیدند که سقّای گل های فاطمه، از فرات، تشنه لب برگشت.

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آبان 1392برچسب:,ساعت13:26توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |

هر چه ترسیدم از آن، آن به سرم می آید

مشک سوراخ شد و کیست برم می آید؟

چشم پرخون شده را طاقت دیدن نبود

خون به همراهی اشک از بصرم می آید

علقمه پر شده از  شیون یک بانویی

کیست او ذکر لبش " وا پسرم " می آید ؟

سخت باشد بدهم صورت او را تشخیص

چون  کبودی رخش در نظرم می آید

فاطمه آمد و دستی که  ندارم خیزم

اشک خجلت فقط از چشم ترم می آید

هر چه ترسیدم از آن آن به سرم می آید

ناله ی  العطش  اهل  حرم می آید ..!!

+نوشته شده در چهار شنبه 22 آبان 1392برچسب:,ساعت13:18توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |

    عشق یعنی آتش افروخته         عشق یعنی خیمه های سوخته

عشق یعنی حاجی بیت الحرام     دل بریدن ها و حج ناتمام

    عشق یعنی غربت نور دو عین   عشق یعنی گریه بر قبر حسین

  عشق را گویم فقط در یک کلام   یا اباالفضل و حسین والسلام

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:,ساعت18:1توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |

"سیگار" را "تو" می کشی دود را من فرو میدهم...
شعر را "تو" می سرایی اشک را من می ریزم...
از تنهایی "تو" دم میزنی ولی این منم که احساسش می کنم...
وزندگی اینگونه ادامه دارد...
از مرگ که حرف بزنی یقینا این منم که خواهم مرد...

+نوشته شده در یک شنبه 5 آبان 1392برچسب:,ساعت16:52توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |

چه خوش خیال است!

فاصله را میگویم به خیالش تو رو از من دور کرده...

ولی نمی داند تو جایت امن است.

اینجا

میان دلم

+نوشته شده در جمعه 3 آبان 1392برچسب:,ساعت20:40توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل، متوجه میشود
که هتل به کامپیوتر و بالاخره به اینترنت مجهز است.
تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند.
نامه را مینویسد اما در تایپ آدرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد.
در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی، زنی که تازه از مراسم خاکسپاری همسرش به خانه باز گشته بود
با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا آشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند.

اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد.
پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را نقش بر زمین می بیند و
در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد که در ایمیل نوشته بود :

گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم

میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی.
راستش آنها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا میاد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته. من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم.
همه چیز برای ورود تو رو به راهه. فردا می بینمت.
امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه ...

وای چقدر اینجا گرمه

+نوشته شده در جمعه 3 آبان 1392برچسب:,ساعت18:7توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |

خداحافظی ات

عجب خرابه ای به بار آورد

نگاه کن

مدتهاست در تلاشند که مرا از آوار تنهاییم بیرون بکشند

گریه

+نوشته شده در جمعه 3 آبان 1392برچسب:,ساعت17:52توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |

                           عشق امام حسین مهم نیست روی چه ماشینی باشه

+نوشته شده در سه شنبه 20 آبان 1392برچسب:,ساعت10:29توسط €ÆMÌN TőŐFǺN€ | |